انوری » دیوان اشعار » غزلیات
سخت خوشی چشم بدت دورباد
سال و مه و روز و شبت سور باد
بندهٔ زلفین تو شد غالیه
خاک کف پای تو کافور باد
خادم و فراش تو رضوان سزد
چاکر و دربان درت حور باد
عاشق محنتزده چون هست شاد
حاسد خرم شده مهجور باد
وصل تو بادا همه نزدیک ما
هجر تو جاوید ز ما دور باد
بیوگرافی حکیم ارد بزرگ
هنر و هنرمندان
انوری » دیوان اشعار » غزلیات
از بس که کشیدم از تو بیداد
از دست تو آمدم به فریاد
فریاد از آن کنم که آمد
بر من ز تو ای نگار بیداد
داد از دل پر طمع چه دارم
بر خیر چرا کنم سر از داد
مردی چه طلب کنم ز آتش
نرمی چه طلب کنم ز پولاد
شادی ز دل منست غمگین
در عشق تو ای بت پریزاد
هرگز دل من مباد بیغم
گر تو به غم دل منی شاد
من جان و جهان به باد دادم
ای جان جهان ترا بقا باد
روزهای سخت گذشتند و رفتند ، امروز هنگامه دیگریست ، امید و شادمانی ، تو را فرا می خواند . حکیم ارد بزرگ
ستایشگران رنج ، خاکستر تنبلی و کم کاری می پراکنند . حکیم ارد بزرگ
خارهای کوچک ، زخم به جان نمی زنند ، بلکه با آن می آمیزند ، برای مقابله با روزهای سخت تر . حکیم ارد بزرگ
پرستاری از مادر و پدر، زیباترین و پر ارزشترین زمان زندگی است . حکیم ارد بزرگ
در چشم باد ، نغمه های دل انگیز مادر ، در گوش کودک بازیگوش ، شناور است . حکیم ارد بزرگ
برای مادر ، واژه ای زیباتر از فداکار نمی توان یافت . حکیم ارد بزرگ
ایستایی وجود ندارد ، هر چه هست ، جوشش است و جاری بودن . حکیم ارد بزرگ
زایش و پیشروی در همه چیز ، بهانه زندگیست . حکیم ارد بزرگ
انوری » دیوان اشعار » غزلیات
مرا با دلبری کاری بیفتاد
دلم را روز بازاری بیفتاد
مسلمانان مرا معذور دارید
دلم را ناگهان کاری بیفتاد
قبای عشق مجنون میبریدند
دلم را زان کله واری بیفتاد
دلم سجادهٔ عشقش برافشاند
از آن سجاده زناری بیفتاد
دلم با عشق دست اندر کمر زد
بسی کوشید و یکباری بیفتاد
مرا افتاد با بالای او کار
نه بر بالای من کاری بیفتاد
جهان را چون دل من بر زمین زد
کنون از دست دلداری بیفتاد
انوری » دیوان اشعار » غزلیات
هرکس که ز حال من خبر یابد
بدعهدی تو به جمله دریابد
بر من غم تو کمین همی سازد
جانم شده گیر اگر ظفر یابد
عشقت به بهانهای دلم بستد
ترسم که بهانهٔ دگر یابد
خواهم که دمی برآورم با تو
بیآنکه زمانه زان خبر یابد
دی بنده به دل خرید وصل تو
امروز به جان خرد اگر یابد
زان میترسم که هر متاعی را
چون نرخ گران شود بتر یابد